یکسوم آدما خودشون رو بخاطر داشتن احساسات به اصطلاح بد مثل ناراحتی، عصبانیت و حسادت سرزنش میکنن و این نگرش بخاطر مثبتاندیشی سمّیه؛ یعنی وقتی که حالمون خوب نیست به اجبار دیگران یا خودمون باید احساس شادی کنیم.
مثبتاندیشی متعادل خوبه اما مثبت بودن افراطی یه رفتار ناسالمه چون احساساتی مثل غم رو ذاتا منفی نشون میده و سرکوب میکنه. این کار به جز انباشته کردن احساسات، انرژی زیادی هم از مغزمون میگیره و در نتیجه مهارتهای شناختی مثل قدرت حل مساله و تمرکز رو ضعیف میکنه.
یه تحقیقی میگه تو سنین بالا خوشبینها بیشتر مستعد افسردگیان چون از لحاظ ذهنی آمادگی اتفاقای ناخوشایند زندگی مثل سوگ رو ندارن. به جز اون، خوشبینی نسخهی خوبی برای همه نیست. مثلا کسایی که بدبینی تدافعی دارن احتمال شکست خوردنشون تو یه امتحان یا مصاحبه شغلی رو بیشتر از حد معمول در نظر میگیرن و این کمکشون میکنه تا بهتر آماده شن. یا برای کسایی که عزت نفس پایینی دارن، تکرار جملات تاکیدی مثبت مثل "من به اندازه کافی خوب هستم" نتیجه عکس میده چون دائم براشون یادآوری میشه که از اهدافشون دورن.
خوشبینی و مثبت اندیشی حتی میتونه خطرناک باشه مثلا قربانی آزار و خشونت خانگی رو امیدوار میکنه و توی رابطه نگه میداره.
وقتی به جای همدردی با کسی که ناراحته، بهش جملات مثبت و انگیزشی میگیم، داریم احساساتش رو بیاهمیت نشون میدیم و این کار اونا رو ناراحتتر و به مرور منزوی میکنه. از طرفی این که بگیم با نگرش مثبت میتونیم همه مشکلات و مریضیها رو حل کنیم باعث میشه کسی که داره با سرطان میجنگه ولی هنوز درمان نشده، خودشو سرزنش کنه چون حس میکنه اون قدر که باید مثبتاندیش نبوده.
پس به جای گفتن جملاتی مثل "نگران نباش، همه چی درست میشه"،"میتونست بدتر هم باشه" و "به چیزای مثبت فکر کن"، بهشون بگیم چیکار میتونم بکنم که استرست کم شه؟ یا میدونم شرایط سختیه، اما من پیشتم.